Web Analytics Made Easy - Statcounter

به گزارش همشهری آنلاین، البرز گوشه فریزر را انبار دل و قلوه و جگر کرده:
«اینا برات خوبه. خون‌سازه. ظهرها درست کن. بخوریم. برای بچه‌هام خوبه. گوشِت با منه؟ بخوری‌ها!»
 در فریزر را می‌بندم میلم به هیچ چیز نمی‌کشد. پنجره آشپزخانه را باز می‌کنم. بیست و هشت روز است که نفس ندارم و نمی‌دانم که چطور هنوز زنده‌ام.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!


 مامان زنگ می‌زند و دوباره طومار نصیحت‌هایش را از سر می‌گیرد. البرز دوباره شکایتم را کرده است. لب‌هایم خشکیده‌اند و نمی‌توانم از هم بازشان کنم. وقتی می‌خواهم حرف بزنم چیزی مثل کفشدوزک توی گلویم وول می‌خورد. بعد چانه‌ام کمی بالا می‌آید و شروع می‌کند به لرزیدن و چشم‌هایم خیس می‌شوند. باید لال شوم.
صدای زنگ در می‌آید صاحب‌خانه است. کمی حال خودم را می‌پرسد و کمی حال البرز را و کمی هم حال شیطنت‌های بچه‌ها را. اگر از تو خبر داشت لابد حال نبودن تو را هم می‌پرسید. فعلاً که همین‌طور ایستاده است و به مستأجر لالش بروبر نگاه می‌کند. عاقبت خسته می‌شود و با کمی این پا و آن‌پا می‌گوید که سه ماه است که آقایمان اجاره‌خانه نداده است؛ سه ماه! سه ماه از نگاه البرز مدت کمی نیست. خیلی هم دیر است. خودش بود که می‌گفت سه ماه خیلی زیاد است. همین حالا هم کلی دیر شده. چشم روی هم بگذاری چهار ماهش می‌شود و دیگر خر بیار و باقالی بار کن. تازه خدا را شکر هم می‌کرد که چهار ماه نشده ...
ساعت دو بعد از ظهر است. قرص‌هایی که البرز برایم روی کابینت ردیف کرده زیر نور بعد از ظهر برق می‌زنند.
 از ناصر خسرو که آمده بود، جوری با شوق و ذوق ساعت‌های مصرفشان را برایم یادداشت می‌کرد که انگار خودش داروها را ساخته. من گفتم که «نمی‌خورم گوش می‌کنی؟» من به او گفتم که نمی‌خورم من به البرز، به قبله‌ام، به کسی که همیشه حرفش برایم حجت بود، گفتم که نمی‌خورم اما خب تو او را نمی‌شناسی او وکیل است. قانع‌کردن آدم‌ها و دلیل و سند و مدرک آوردن برایشان راحت‌ترین کار ممکن است. خب من هم ترسیده بودم از همه چیز می‌ترسیدم از تو، از ضعف‌هایم، از حرف در و همسایه، از مخالفت با البرز. راستش جانش را نداشتم، جان جنگیدن با این همه مانع را نداشتم. من گناهی نداشتم می‌شنوی چه می‌گویم؟ می‌دانم که دیگر نیستی اما لااقل صدایم را که می‌توانی بشنوی. من چه‌کار می‌توانستم بکنم؟ نمی‌دانم البرز هم حال من را دارد یا نه. نمی‌دانم او هم از دیدن هر رنگ قرمزی دلش به هم می‌خورد یا نه. او هم احساس می‌کند که دستش را بیخ گلوی کسی انداخته است و دارد فشار می‌دهد یا نه؟ خب معلوم است که نه. البرز چه می‌فهمد من بیست و هشت روز بدون نفس دارم چه می‌کشم. قرص را از روی زبانم برمی‌دارم و پرت می‌کنم توی سینک. دیگر همه‌چیز تمام شده. خوردن و نخوردنش فرقی نمی‌کند. بچه‌ام را کشتم تمام شد.
زنگ در از جا بلندم می‌کند. بچه‌ها هستند. نیما خودش را مثل همیشه موشک می‌کند و با کوله‌اش به سمتم هجوم می‌آورد. نمی‌فهمم چرا بی‌هوا دستم را سپر شکمم کرده‌ام. یادم می‌رود که دیگر نیستی. دست‌هایم را دور گردن عرق‌کرده نیما می‌اندازم و پیشانی‌اش را می‌بوسم. نوید دارد با انگشتانش روی سرم تنبک می‌زند. پسرها همین جوری به آدم علاقه نشان می‌دهند.
بهش گفتم:
«اگه دختر باشه چی؟»
ابروهایش را بالا انداخت کاری که همیشه وقتی عصبانی و کلافه است انجام می‌دهد. بعد جوری که انگار من عقلم را از دست داده باشم که اینها را می‌گویم، با تعجب پرسید:
«الان مسئله ما دختر یا پسر بودنشه؟»
نیما می‌گوید:
«مامان امروز معلم‌مون گفت چرا مامانت برات مسئله ننوشته؟» کفری می‌شوم و با صدایی که کمی از کنترلم خارج شده می‌گویم:
«می‌خواستی بگی مامان من همیشه بیکار نیست. خوبه حالا فقط یک‌روز ننوشتما!»
نیما با نگاهی که تیزبودنش را از پشت گردنم احساس می‌کنم می‌گوید:
  «یه روزم یه روزه مادر من!»
این هم البرز ثانی. می‌خواهم بگویم اتفاقاً پدرت هم فکر می‌کرد یک روز هم یک روز است. می‌گفت:
«حالا که مثل یک توده سیاه تو عکسه می‌تونی! پس‌فردا که دست و پا درآورد دیگه دلمون نمی‌آد.»
خودم را به دستشویی می‌رسانم. صورتم را خیس می‌کنم و نمی‌فهمم کدام یک از قطره‌هایی که روی گونه‌ام آویزان است آب است و کدام نه. دستم را آرام روی شکمم حرکت می‌دهم. به خودم در آینه نگاه می‌کنم؛ به موهایم که جوگندمی شده.
- یه نگاه به خودت بنداز! همین دو تا تخم‌سگ ببین چه به روزت آوردن. به‌خدا دیگه نمی‌تونی. منم دیگه نمی‌تونم خسته‌م. واقعاً خسته‌م نهال.
 با صدای زنگ البرز از دستشویی بیرون می‌آیم. سفره را آماده می‌کنم و غذا را می‌کشم. یادم می‌آید که جواب سلام البرز را نداده‌ام و او هنوز کنار آشپزخانه منتظر دارد نگاهم می‌کند. آن‌قدر بایستد که زیر پایش علف سبز شود. نگاهم را از زاویه‌ای که ایستاده است می‌دزدم.
 - تاکی قراره این جوری باشی نهال؟
جوابش را نمی‌دهم. نیما و نوید را صدا می‌کنم که سریع‌تر سر میز بیایند و مرا از زیر نگاه البرز خلاص کنند.
اون بچه منم بود. براچی دو ماهه نگاه تو صورت من نمی‌کنی؟ چنان فوتی به زیر آتش زیرخاکسترم می‌کند که تمام وجودم گر می‌گیرد. تیز نگاهش می‌کنم و می‌گویم:
«بیست و هشت روز.»
- حالا چه فرقی می... ی.
- خیلی فرق می‌کنه؛ خیلی‌خیلی فرق می‌کنه برای من بیست و هشت روز گذشته؛ ولی برای تو دو ماه. خیلی فرق می‌کنه.
 سریع می‌نشینم روی صندلی پشت میز که معلوم نشود دارم مثل بید می‌لرزم. نیما و نوید مثل قبیله آدم‌خوارها به سمت میز حمله می‌کنند و سر اینکه کدامشان روی صندلی آبی بنشیند، می‌خواهند همدیگر را تکه‌پاره کنند. دستم را بینشان می‌گیرم و با تمام آتشی که دارد درونم را می‌سوزاند سرشان جیغ می‌زنم:
«بسه! بس کنید!»
البرز برگ برنده را به دست می‌آورد و زیر لب جوری که صدایش را نشنوم ریشخندم می‌کند. به درک! بگذار خیال کند عرضه کنترل کردن همین دو تا بچه را هم ندارم. پسرها مثل موش پشت میز می‌نشینند و شروع به خوردن غذا می‌کنند. بوی غذا دوباره زیر دلم می‌زند. بلند می‌شوم و به اتاق بچه‌ها می‌روم و یک گوشه روی زمین کز می‌کنم و زانوهایم را بغل می‌کنم. نگاه می‌کنم به تخت نیما و نوید و آن دیوار سفید اضافی که هیچ چیزی جلویش نیست. کفشدوزک باز در گلویم گیر افتاده و دارد وول می‌خورد. دست راستم را می‌گذارم روی شکمم. کفشدوزک با فشار از توی گلویم پرت می‌شود بیرون و نمی‌فهمم تا چه اندازه صدای هق‌هق گریه‌هایم بلند شده است. کاش هنوز هم اینجا بودی. دلم می‌خواست فقط برای یک بار دیگر در وجودم احساست می‌کردم. کاش تمام آن قرص‌ها را مثل امروز در سینک انداخته بودم. کاش وجودت را از همه پنهان می‌کردم وقتی بزرگ می‌شدی اسمت را می‌گذاشتم نفس. می‌دانستم که تو دختری از همان روز اول که در وجودم احساست کردم فهمیدم که دختری. قربانت برود مادر نفس مادر کجایی؟
چیزی زیر دست راستم تکان می‌خورد دلم هری می‌ریزد. دستم را محکم‌تر روی شکمم فشار می‌دهم خودش بود درست زیر انگشتانم احساسش کردم. هنوز زنده است. نفس می‌کشم. بعد از بیست و هشت روز تندتند نفس می‌کشم. سرم را برمی‌گردانم البرز بالای سرم ایستاده است.
- البرز زنده‌اس! هنوز زنده‌اس!
پدرت دوزانو کنارم می‌نشیند. صورتش را به شکمم نزدیک می‌کند و در حالی‌که اشک‌هایش پیراهنم را ترکرده تو را آرام می‌بوسد.

کد خبر 782208 منبع: روزنامه همشهری برچسب‌ها همشهری داستان سقط جنین کتاب - داستان و رمان جنین مادر

منبع: همشهری آنلاین

کلیدواژه: همشهری داستان سقط جنین کتاب داستان و رمان جنین مادر بیست و هشت روز بچه ها سه ماه

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۵۱۴۷۳۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

قتل تکان‌دهنده مادر و پسر جوان با آتش‌سوزی عمدی مرد نقاش

مرد جوانی که پسر و همسرش را در خانه به آتش کشیده بود، دستگیر شد. - اخبار اجتماعی -

به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری تسنیم، اوایل فروردین ماه امسال، کارکنان بیمارستان سوانح سوختگی بیمارستان شهید مطهری از طریق تماس تلفنی با مرکز فوریت‌های پلیسی 110، مرگ مشکوک یک مادر و پسر جوان را گزارش کردند.

با اعلام این خبر، تیمی زبده  از کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی تهران بزرگ پای در سردخانه گذاشتند و با جسد زن و پسر جوانی مواجه شدند که براثر سوختگی، فوت شده بودند؛ بررسی‌های اولیه نشان می‌داد که این 2 براثر حادثه آتش‌افروزی عمدی در یک خانه‌ واقع در مرکز تهران از سوی پدر خانواده، قربانی جنایت شده‌اند.

تحقیقات ابتدایی حکایت از آن داشت، پدر خانواده که نقاش ساختمان بوده با انگیزه نامشخصی با استفاده از بنزین اقدام به آتش‌ زدن همسر و پسرش کرده اما خودش در این حادثه آسیب جزئی دیده است.

کارآگاهان پس از دریافت این اطلاعات مهم، خیلی زود مرد میانسال را دستگیر کردند؛ متهم که در جریان بازجویی‌ها منکر هرگونه آتش‌افروزی مرگبار بود پس از مواجه با مدارک و شواهد موجود داخل پرونده از یک جنایت هولناک رازگشایی کرد.

قتل آتشین پدر در خواب عصرگاهی با نقشه شیطانی دختر جوان

مرد جوان ماجرای جنایت را اینطور توضیح داد: در خانواده ما اختلاف زیادی وجود داشت؛ روز حادثه قصد داشتم تا به نقاشی یک ساختمان بروم و از پسرم درخواست کردم تا برای کمک به همراهم بیاید اما او مخالفت کرد و مشاجره‌ای میان ما شکل گرفت؛ در این میان، بنزین را روی خودم ریختم و تهدید به خودسوزی کردم اما پسرم با بی‌ادبی جوابم را داد که من عصبانی شدم و  بنزین را روی او ریختم و با فندک آتش‌افروزی کردم.

متهم گفت: در ادامه همسرم آمد تا به پسرم کمک کند اما با توجه به اینکه بطری بنزین روی زمین افتاده بود خودش نیز دچار حادثه شد؛ من نیز در این آتش‌سوزی جان سالم به در بردم، پشیمانم و قصد ارتکاب جنایت را نداشتم.

به گزارش تسنیم، با صدور قرار قانونی از سوی مرجع قضایی، متهم برای سیرمراحل قانونی پرونده در اختیار اداره دهم پلیس آگاهی تهران بزرگ قرار گرفت.

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • فراخوان جایزه داستان و بازآفرینی منتشر شد
  • هرنوع قرارداد رهن و اجاره با اتباع خارجی غیرمجاز ممنوع است
  • برخورد بدون اغماض دستگاه قضایی با تخلفات شهری
  • دوراهی سخت دولت سیزدهم در بازار ارز
  • استفاده از ظروف چدنی برای این افراد مشکل‌ساز می‌شود
  • سالم‌ترین و بدترین ظروف برای پخت و پز/ استفاده از ظروف چدنی برای این افراد مشکل‌ساز می‌شود
  • اعلام فراخوان جایزه ملی داستان و بازآفرینی در اصفهان
  • از کمدی تا آخرالزمان / هفتمین جلسه پاتوق برگزار می‌شود
  • قتل تکان‌دهنده مادر و پسر جوان با آتش‌سوزی عمدی مرد نقاش
  • برگزاری جایزه داستان و بازآفرینی با رویکرد روایتگری ادبی